خیلی اوقات اطلاعات گمراهکننده را نه سازندگان خبرهای جعلی، که افرادی میسازند که خبرهای صحیح را، اشتباه تفسیر کردهاند. از آنجا که بسیاری از باورهای غلط و نظریههای توطئه نتیجه این قبیل تفسیرها هستند، لازم است از آنها شناختی -هرچند کلی- داشته باشیم.
شاید رایجترین روش تولید تفسیرهای غلط، انتخاب خبرهایی باشد که فرضیهای مشخص را تایید میکنند، و نادیده گرفتن خبرهای بیشتری که آن فرضیه را رد میکنند.
یکی از معروفترین کاربردهای این رویه، در آستانه حمله آمریکا به عراق در سال ۱۳۸۲ خبرساز شد. حملهای که به بهانه تولید سلاحهای کشتار جمعی و رابطه بغداد با القاعده صورت گرفت؛ در حالی که در آن مقطع، این دو ادعا صحت نداشتند. در آستانه حمله، البته جمعی از رسانهها، بدون پردهپوشی جانبدار و مبلّغ حمله بودند، اما جمعی دیگر، به لحاظ حرفهای در تحلیل اخبار اشتباه کردند.
جمع دوم، عمدتا به انعکاس شواهدی پرداختند که ادعاهای دولت آمریکا را تایید میکردند، هرچند شواهد بهمراتب بیشتری را که ناقض آن ادعاها بودند نادیده گرفتند. اشتباه رسانههای اخیر، نهایتا به یک رسوایی حرفهای انجامید. چون حتی دولتهای آمریکا و بریتانیا مدتی پس از اشغال عراق، رسما اعتراف کردند که در آن کشور سلاحهای شیمیایی و میکروبی، تاسیسات تولید سلاح هستهای یا شواهد ارتباط با القاعده پیدا نشده.
دیگر خطای بسیار رایج در تفسیر اخبار، تحلیل یا پیشبینی آینده با فرض تکرار همیشگی اتفاقات گذشته است. به طور مثال احتمالا همه ما کسانی را دیدهایم که بعد از آنکه تیم فوتبال محبوبشان چند بازی را میبرد، نتیجه میگیرند که همه بازیهای بعدی را هم خواهد برد؛ با پافشاری بر گزارههایی از این قبیل که «فلان تیم دیگر نمیبازد» یا «دیگر هیچ تیمی توان شکست آن را ندارد». خیلی افراد، حتی بر مبنای این شیوه استدلال، شرطبندیهای سنگین میکنند. در حالی که چنین پیشبینیهایی، بهسادگی ممکن است غلط از آب در بیایند.
یک نمونه آشنا از به کارگیری این چارچوب استدلالی در سیاست ایران، به دنبال پیروزی جناح موسوم به اصلاحطلب در چند انتخابات پیدرپی بین سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ جلب نظر کرد: در آن زمان، بخش بسیار بزرگی از تحلیلگران داخل و خارج به این نتیجه شتابزده رسیدند که انگار همین معادله، قرار است در انتخاباتهای بعدی هم تکرار شود. طبیعتا این تحلیلگران، در پی تغییر معادلات انتخاباتی ایران از سال ۱۳۸۱، بهشدت غافلگیر شدند.
خطای منطقی جداگانهای که مکررا به تفسیرهای شتابزده میانجامد، ریشه در این تصور دارد که نزدیکی زمانی دو اتفاق، به معنی آن است که یکی دلیل دیگری بوده. خیلی از خرافات خطرناک بشر، از قبیل اعتقاد به «بدقدم» بودن بعضی افراد، ریشه در همین روش استنتاج داشتهاند.
نمونههایی متعدد از کاربرد این روش، در تبلیغات مخالفان واکسن کرونا در سالهای اخیر قابل مشاهده بودهاند. مثلا وقتی مخالفان، هر مورد از مرگ افرادِ واکسنزده را برجسته میکردند تا نتیجه بگیرند واکسن موجب مرگ میشود.
این در حالی است که با شروع واکسیناسیون کرونا در جهان، اولویتِ زدن واکسن با سالمندان و افراد داری بیماریهای خطرناک بود. افرادی که به لحاظ منطقی احتمال مرگ آنها، مشخصا به خاطر بیماریهای خاص یا سنشان بسیار زیاد بود؛ گذشته از آنکه واکسن زده باشند یا نه. در نتیجه اگر فرضا یک فرد ۹۰ ساله یا مبتلا به سرطان، مدتی بعد از یکی از نوبتهای واکسیناسیون خود درمیگذشت، به معنی اثباتِ خطر واکسن نبود.
ولی مخالفان واکسن کرونا، با نادیده گرفتن کاهش شدید آمار مرگ و میر جامعه بعد از واکسیناسیون، «علت» درگذشت هر فرد واکسینه شده را واکسن معرفی میکردند.
به طور کلی صدور احکام کلی با تکیه بر مثالهای خاص، و ادعای اثبات یا رد قواعد کلی بر همین مبنا، از جمله رایجترین خطاهای منطقیِ استدلالهای افراد هستند.
به عنوان نمونه، میدانیم مطالعات معتبر جهانی تردیدی باقی نگذاشته که فقر، بر وضعیت تحصیلی کودکان تاثیر منفی دارد. با وجود این، خیلی از ما کسانی را دیدهایم که وقتی صحبت از این تاثیر میشود، داستانهایی از افراد تحصیل کرده را تعریف میکنند که خانوادههای بسیار فقیر داشتهاند؛ تا از آنجا اثر منفی فقر بر موفقیت تحصیلی را زیر سوال ببرند.
آنها در ذکر موارد خاص، اشتباه نمیکنند، اما از آن موارد خاص، نتایج اشتباه میگیرند.
چون ظاهرا، متوجه نیستند که تجربیات مورد اشاره آنها، در میان خانوادههای فقیر بسیار استثنایی هستند.