طی سالهای اخیر در شبکههای اجتماعی فارسی، با ارجاع به قبل از انقلاب ۵۷ و ماههای آغازین پس از انقلاب، مطالب زیادی حول زنی به نام «دوریان مکگری» تولید شدهاست. از جمله این تولیدات یک پست اینستاگرامی است که قسمتی از مجموعه ویدیوهایی است که با عنوان «افشای حقایق پنهان شورش ۵۷» در یک حساب اینستاگرامی به نام ehsan.freedom_iran منتشر شده است.
در ویدیو ادعا میشود که «دوریان مکگری» در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ و بعد از آن جاسوس ایالات متحده در ایران بوده، خمینی با «عروسکگردانی» او اقدام میکرده و مکگری که مامور CIA بود به دستور شخص کارتر در کنار خمینی قرار گرفت و امور اجرائی انقلاب ۵۷ را مدیریت کرد. بنابر ادعای این ویدیو دوریان مکگری دستورات را به ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده منتقل میکرد و بر آنان تسلط و نفوذ داشت.
در این ویدیو همچنین ادعا میشود که شایعه مسموم کردن آب تهران برای ایجاد ترس بین مردم، عملیات غارت موزه ملی ایران در بهمن ۱۳۵۷ هم با نقشه و اجرای مکگری بودهاست. بنابر این ویدیو آثار باستانی موزه دزدیده شده و به خارج از ایران منتقل شد و مکگری و قطب زاده ۱۱ تن از کارکنان موزه را که مقاومت کردند شبانه تیرباران شدند.
چند عکس و یک ویدیو هم برای اثبات حضور این زن در جریان انقلاب ایران در کنار خمینی در تدوین این ویدیو استفاده شده. ویدیویی از دو مرد که گفته میشود ماموران CIA و MI6 هستند هم در تدوین این ویدیو به کار گرفته شده و ادعا شده که این ماموران به ایران آمدهاند که از اعدام ارتشبدهای شاه مطمئن شوند. منبع اطلاعاتی که در این ویدیوها و عکسها داده شده ذکر نمیشود.
این عکس در واقع بریدهای از یک عکس دیگر است که در آن آیتالله طالقانی هم حضور دارد و عکس دستهجمعی خانواده طالقانی است. زنی که در تصویر مشخص شده وحیده طالقانی، دختر آیت الله طالقانی است.
این عکس در مصاحبههای متعدد خانم طالقانی در رسانههای داخلی استفاده شده است.
تصویر از روی ویدیویی برداشته شده که مشایعتکنندگان رهبر جمهوری اسلامی را در فرودگاه پاریس و در پرواز ۱۲ بهمن نشان میدهد و ما آن را در یکی از مستندهای شبکه تلویزیونی «من و تو» با عنوان انقلاب ۵۷ یافتیم.
هویت این زن مشخص نیست. لیستی از همه مسافران پرواز ۱۲ بهمن وجود ندارد. بر اساس بعضی از اطلاعات موجود در پرواز ۱۲ بهمن دو زن خبرنگار حضور داشتند. این دو زن، نوشابه امیری، خبرنگار وقت روزنامه کیهان و کارول جروم (Carole Jerome)، روزنامهنگار اهل کانادا و خبرنگار شبکه سیبیسی نیوز و از نزدیکان صادق قطبزاده هم بودند.
سودابه سدیفی هم زن فعال سیاسی و خبرنگار دیگری است که نام او در میان همراهان خمینی در این سفر آمده. خمینی در بدو ورود به پاریس به منزل سودابه سدیفی و همسر سابقش احمد غضنفرپور، از حلقه نزدیک به بنیصدر بودند، رفت و تا آمادهشدن «خانه نوفل لوشاتو» در این منزل اقامت داشت. به جز این سه زن در روایتهای مربوط به این پرواز از زن دیگری نام برده نمیشود.
عکس در روز ۳۱ ژانویه ۱۹۷۹ (۱۱ بهمن ۱۳۵۷) گرفته شده و عزیمت خمینی و همراهانش را به سوی فرودگاه برای اینکه در بامداد ۱۲ بهمن رهسپار تهران شوند، نشان میدهد. عکس را Marcel Binh عکاس AFP گرفته است و Gettyimages در توضیحات عکس تنها به حسن روحانی، رییسجمهوری پیشین ایران اشاره کرده و نوشته:
«رئیسجمهور آینده ایران حسن روحانی (پس زمینه نفر دوم، با عمامه و عینک) در میان همراهان رهبر مخالفان در تبعید آیتالله روحالله خمینی (ریش سفید) در حال خروج از ویلای خود در Neauphle-Le-Château در نزدیکی پاریس در تاریخ ۳۱ ژانویه دیده میشود.»
دو عکس از این صحنه وجود دارد، در مورد این زن هم توضیحی در عکس مذکور نیست.
زن حاضر در این عکس عینک به چشم دارد و روسری و لباس او نیز با فردی که عکس او در فرودگاه نشان داده شده و گفته میشود یک نفر هستند، هیچ شباهتی ندارد.
عکسهای دیگری هم از سایر آژانسهای خبری از این زن در میان مشایعتکنندگان خمینی به ثبت رسیده اما ما هنوز نمیدانیم او کیست، هر چند با اطمینان میتوان گفت که او همان زنی نیست که در ویدیوی فرودگاه یا در عکسهای بعدی دیده میشود. (لینک۱، لینک۲)
در عین حال میدانیم که زنان روزنامهنگار و عکاس غیرایرانی با روسریهای کوچک که احتمالا به توصیه اطرافیان خمینی و یا برای نزدیکی بیشتر به رهبر جمهوری اسلامی برای تهیه عکس و خبر بر سر میگذاشتند، در عکسها و فیلمهای مربوط به آن دوره دیده میشود.
در ادامه ویدیو از عکس دیگری که باز گفته میشود دوریان مکگری است استفاده شده.
این عکس هم در آژانس Gettyimages پیدا میشود. در توضیحات آن آمده که عکس در ۱۷ آبان ۱۳۵۷، ۸ نوامبر ۱۹۷۸ عکاسش Bettman ذکر شده و خمینی را میان همکارانش در حال قدم زدن نشان میدهد.
در ادامه بریدهای از یک ویدیو مربوط به گزارشی از اعدام ژنرالهای ارتش شاه قرار داده شده و روی آن، که گفتگو با دو مرد به زبان انگلیسی را نشان میدهد، نوشته شد «سمت راست مامور سیا و سمت چپ مامور امآی۶ که مسئول حصول اطمینان و تایید مرگ ژنرالهای شاه بودند.»
ما نسخه کاملتر ویدیو که زمان آن حدود ۲ دقیقه است را یافتیم. ویدیو گزارشی تصویری از رویترز در مورد اعدام سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رئیس سابق شهربانی، سرلشکر رضا ناجی فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر منوچهر خسروداد، فرمانده هوانیروز و ارتشبد نصیری، رئیس سابق ساواک است. ویدیو در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۵۷ منتشر شده. بر اساس توضیحات آن دو مردی که با آنان گفتوگو شده شهروندان ایالات متحده هستند که در حال خروج از ایرانند.
در گزارش ابتدا اجساد کشتهشدگان نشان داده میشود و افراد حاضر در صحنه به گزارشگر انگلیسیزبان توضیح میدهند که اینها چه کسانی هستند، بعد گفتگو با این دو مرد قرار دارد که گویا بنا دارند بعد از اتفاقات رخ داده ایران را ترک کنند، از آنچه اتفاق افتاده اظهار تاسف زیاد میکنند و میگویند که اگر شرایط مناسب باشد به ایران برخواهند گشت. آنها به این پرسش خبرنگار که به کجا میروند جواب دقیقی نمیدهند.
به دنبال یافتن سرنخی از دوریان مکگری به کتابی با عنوان «در پشت پردههای انقلاب» منسوب به فردی به نام جعفر شفیعزاده میرسیم. ما برای اطمینان از منبع، در اینستاگرام با ادمین اکانت ehsan.freedom_iran تماس گرفتیم و او تایید کرد که منبعش در ساخت این ویدیو و ادعاهای مطرح شده در مورد دوریان مکگری همین کتاب است.
در واقع ما با جستجوی بیشتر دریافتیم که همه ادعاهایی که درباره وجود، هویت، ماموریت و فعالیتهای دوریان مکگری در این ویدیو و یا سایر گزارشها و مطالب شبیه به این مطرح شده، ریشه در این کتاب دارد و در هیچ یک از منابع فارسی و انگلیسی در دسترس منبعی که مستقل از این کتاب و ادعاهای مطرح شده در آن به دوریان مکگری پرداخته باشد پیدا نکردیم.
نسخه پیدیافی از این کتاب با طرح جلد زیر در دسترس است این فایل در ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ آپلود شده است (آرشیو).
در نسخههای دیگر از جلد کتاب، شخص دیگری از همین عکس به عنوان جعفر شفیعزاده مشخص شده. ناشر این کتاب ۲۴۰ صفحهای نشر ناکجا است و سال انتشار آن ۱۳۷۹ ذکر شده (نشر ناکجا از بهمن ۱۳۹۰ کار خود را آغاز کرده) و در رده زندگینامه و خاطرات جای گرفته است.
در توضیحات نشر ناکجا و همچنین در توضیحاتی که بخشی از آن روی جلد کتاب هم آمده گفته شده که این کتاب «اعترافات جعفر شفیعزاده فرمانده پیشین واحد مخصوص انقلاب اسلامی ایران و محافظ آیتالله خمینی در نوفل لوشاتو [و] تهران» است که
«در سال ۵۶ در سوریه به دستور قطب زاده، ابراهیم یزدی، بنی صدر و... دوره آموزش نظامی مخصوص و چریکی گذرانده و از زندان اصفهان و روستای قهدریجان به فرانسه و دمشق و لیبی (طرابلس) فرستاده میشود. در سال ۵۷ با آیتالله خمینی به ایران باز میگردد. وی همچنین از بنیانگذاران سپاه پاسداران میشود.»
در پیشگفتار کتاب توضیحات «ویراستار» آمده است و به این ترتیب پی میبریم که کتاب نه نوشته خود شفیعزاده که تالیف یکی از قربانیان اوست که اتفاقی او را در قطار مسافربری «لاهه-وین» دیده و برایش روایت کرده و البته روایت ناتمام مانده زیرا شفیعزاده بعد از آن ناپدید شد.
بر اساس اطلاعات موجود در کتاب و روی جلد آن مشخص نمیشود «ویراستار» مذکور کیست، اما شخصی به نام مهدی میرقادری در یک کانال یوتیوب ویدیویی با عنوان «پاسخ به سه پرسش درباره جعفر شفیعزاده و دوریان مکگری» منتشر کرد. او در توضیحات خود گفت که کتاب خاطرات شفیعزاده نه بهقلم خود شفیعزاده که به دست سیاوش بشیری نوشته شده و این کتاب نتیجه مصاحبه شفیعزاده و بشیری است.
از سیاوش بشیری نویسنده علاقهمند به خاندان پهلوی، کتابهایی مانند شاهنشاه، سایه سردار و توفان در ۵۷ در دو جلد، در دسترس است. اما این کتاب در لیست تالیفات او دیده نمیشود. انتساب کتاب «در پشت پردههای انقلاب» به سیاوش بشیری، امریست که در سالهای گذشته از سوی شخصی به نام رامین (علیرضا) پیرامون، خبرنگار و مدیر کانال شیروخورشید نیوز مطرح میشود. او مدعیست در زمانی که سیاوش بشیری با جعفر شفیعزاده در پاریس مصاحبه میکرده، او نیز حضور داشتهاست، با این حال در همه سالهای گذشته که در مصاحبهها و صحبتهایی، این ادعا را تکرار کرده، تاکنون هیچ شاهد ارائه نداده است. پیرامون میگوید:
جعفر شفیعزاده روح نبود، یک جسمی بود سبزه رو، چشم و ابرو مشکی، ابرو هایِ پُری داشت، و من دو جلسه دیدمش، به فاصله یک نیمکتِ بین دو تا کافه تریا، بینِ دو تا میزی که مشتری مینشیند، آن هم بنا به نقشه خود سیا (سیاوش بشیری) بود که «من اگِه چیزی رو فراموش کردم، تو یادداشت کن!» یعنی چیزهایی که میگوید را تو هم یادداشت کن. این بود که زیاد من فاصله نداشتم.
به هر روی به نظر میرسد که برای یافتن این که دوریان مک گری کیست ابتدا باید دریابیم که جعفر شفیعزاده کیست و در کجای تاریخ معاصر ایران جای دارد.
بر اساس اطلاعات و ادعاهای موجود در همین کتاب، جعفر شفیعزاده «فرمانده پیشین واحد مخصوص انقلاب اسلامی ایران و محافظ آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو و تهران و از بنیانگذاران سپاه پاسداران» است. به نقل از جعفر شفیعزاده در کتاب آمده که او فرزند قصابی اهل قهدریجان اصفهان بود که در سال ۱۳۵۴ از طریق مهدی هاشمی به انقلابیون و روحانیون «انقلابی» نزدیک شده و به این واسطه به دستگاه حکومت راه یافته، برای آموزشهای چریکی به سوریه (دمشق) و لیبی رفته در میان ماموران امنیتی قذافی برای خود بروبیایی پیدا کرده و یک تیم از چریکها ساخته و در سال ۱۳۵۷ به سرتیم محافظان خمینی بدل شده و به نوفللوشاتو رفته و در نهایت معتمد و به نوعی معشوق دوریان مکگری «جاسوس CIA» شده. در همدستی با او ترور نافرجامی برای هاشمی رفسنجانی ترتیب داده، موزه ملی را غارت کرده به اسرار زندگی شخصی بهشتی پی برده و متوجه شده که او و دوریان مک گری دختری به نام کاترین دارند و … اما در نهایت سرنوشت شفیعزاده با استناد به این کتاب نامعلوم است.
در منابع متعدد، از خاطرات و مصاحبهها تا تاریخنگاریها نام محافظان خمینی چه در نوفللوشاتو و چه در ایران تا زمان مرگ او ذکر شده است.
مسئولیت حفاظت از جان خمینی و سروسامان دادن به امور مربوط به او در نوفل لوشاتو به عهده مهدی عراقی بود. عراقی از مریدان نواب صفوی و وابسته به گروه تندرو «فداییان اسلام» بود.
در کتاب «خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی» (ج ۳، ص۳۹-۴۰؛ چاپ سوم ۱۳۹۲) آمده:
«همان گونه که گفتم اداره تشکیلات داخلی نوفللوشاتو بر عهده حاج مهدی عراقی بود که به اتفاق عدهای از دوستانش این وظیفه را انجام میدادند. یکی از دوستان قدیمی ایشان مرحوم حاجی احرار بود که من خیلی به اخلاص و صفای او غبطه میخوردم. کادر دوستان مرحوم عراقی مسائل امنیتی و حفاظتی و رفت و آمد افراد و بازدید بدنی و... را برعهده داشتند.»
محمدرضا طالقانی، رئیس فدراسیون کشتی ایران در دهه ۱۳۸۰ و سرپرست فدراسیون کشتی پهلوانی و ورزش باستانی هم از کسانی بود که مهدی عراقی در ایران آنها را گزینش کرده بود و برای حفاظت از خمینی به نوفللوشاتو فرستاده شد:
«به محض اينكه از زندان باغ شاه بیرون آمدم، خدمت حاج مهدی عراقی رسیدم كه پس از آن یکسره به پاریس رفتیم، آنجا بود كه وقتی خدمت سید احمد آقای خمینی رسیدم، قرار شد محافظ آقا شوم.»
امنیت کلی محل اقامت خمینی در نوفللو شاتو را هم دولت فرانسه تامین میکرد صادق طباطبایی در این باره مینویسد:
«مامورینی جهت محافظت شامل نیروهای پلیس و ژاندارمری مستقر کردند که در اینجا باید از این اقدام قدردانی کرد. ماموران ژاندارمری نوفللوشاتو نه با امام گفتگویی داشتند و نه حرفی میزدند، آنها در ماشینهای خودشان مینشستند، این طرف سر کوچه یک ماشین بود و پائینتر در ۵۰ متری هم یک ماشین دیگر. فقط دیدار آنها با امام هنگام آمدن ایشان برای نماز جماعت و احیاناً سخنرانی بود. خوب، کشیک آنها هم عوض میشد.»
در آستانه ورود خمینی به ایران گروه توحیدی صف با هدایت محمد بروجردی و همراهی اکبر براتی و حمیدرضا نقاشیان حفاظت از او را به عهده گرفت. نقاشیان به دلیل نزدیکی به بروجردی به عنوان مسئول تیم محافظ و سرتیم حفاظت در کنار خمینی قرار گرفت. او تا بعد از کشته شدن مطهری (اردیبهشت ۱۳۵۸) همچنان در این سمت برقرار بود. حمیدرضا نقاشیان هم فرد پرحاشیهای بود و در سالهای اخیر مدعی شد که خمینی ترور شدهبود. بعد از سال ۱۳۶۰ و تا زمان مرگ خمینی سرتیم محافظانش شخصی به نام سید رحیم میریان بود. او در کتاب خاطراتش در این باره نوشته:
«بنده در هشتم شهریور ۱۳۶۰ روزی که در حادثه انفجار دفتر نخست وزیری، آقایان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر به شهادت رسیدند، از طرف آیتالله طاهری اصفهانی ماموریت یافتم به همراه سه نفر دیگر به تهران بیاییم تا خودمان را به حاج سید احمد آقا معرفی کنیم.
آن روز حرکت کردیم و شب به تهران رسیدیم و مستقیم خدمت حاج احمد آقا رفتیم و نامهای راکه آیتالله طاهری داده بودند به حاج احمد آقا ارائه کردیم. ایشان فرمودند که در دفتر بمانید تا وضعیتتان مشخص گردد. دو سه روز در دفتر ماندیم. در طول این دو سه روز با حاج آقا سراج آشنا شدم. پیش از آن با حاج احمد آقا آشنایی نداشتیم و در آن دو سه روز اندکی با ابعاد روحی ایشان آشنا شدیم پس از دو سه روز قرار شد بنده به عنوان یک نیروی محافظ در بیت امام و در خدمت امام باشم و مقرر گردید به قول حاج احمد آقا خط اول حفاظت از حضرت امام باشم.»
از سید سراجالدین موسوی، فرمانده «کمیته» از سال ۱۳۶۵، به عنوان فرمانده حفاظت از خمینی در دهه ۱۳۶۰ نام برده شدهاست.
تا جایی که ما گشتیم در میان محافظان خمینی، نه در میان کسانی که به عنوان مسئول محافظان یا به اصطلاح سرتیم محافظان ذکر شدند و نه در بین افراد تیم نامی از جعفر شفیعزاده نیست.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بهدستور خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی، در روز ۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ تاسیس شد. درباره اینکه ایده اصلی تشکیل سپاه از آن چه کسی بود اختلاف نظر وجود دارد و از خود خمینی تا بهشتی و بازرگان و محمد منتظری در روایات متعدد گفته شده. (لینک۱، لینک۲). اما به هر روی در همه روایتها بر سر اینکه حکم تشکیل سپاه به حسن لاهوتی اشکوری داده شده اتفاق نظر هست. در روایت محسن رفیق دوست، از پایهگذاران سپاه آمده:
«شهید بهشتی من را صدا زد و گفت حاج محسن آقا! شما کارهایتان را در اینجا رها کنید و بروید به این آدرس، الان آنجا افرادی در ارتباط با حکم امام به آقای لاهوتی دور هم جمع شدهاند و در حال تشکیل سپاه هستند. شما هم بروید و در آن سپاه مشغول شوید و کارهایتان را در اینجا تعطیل کنید. پرسیدم آقایان کجا هستند! گفتند؛ پادگان لجستیک ارتش در عباس آباد. من هم پریدم پشت فرمان و به سرعت خودم را رساندم به آنجا و دیدم که بله جمعی در اتاقی نشستهاند و مشغول صحبتند.
اسم برخی یادم مانده بقیه را فراموش کردهام. آقایان؛ صباغیان، تهرانچی (که از سیاسیون بودند)، دانش منفرد، سازگارا، سنجقی، جعفری و یک عده دیگر… در همان جلسه یک شورای فرماندهی هم انتخاب شد. دانش منفرد فرمانده، من مسئول تدارکات، آقای بشارتی مسئول اطلاعات، آقای جعفری مسئول پرسنلی، دکتر افروز مسئول روابط عمومی، غرضی هم مسئول عملیات. »
او در ادامه نقل میکند که این نیروها با گروههای دیگری که خود مستقلا تشکیل سپاه داده بودند ادغام شدند. شورای فرماندهی هفت نفره سپاه که حکم آنان در دوم اردیبهشت ۱۳۵۸ زیر نظر شورای انقلاب صادر و از سوی بهشتی ابلاغ شد عبارت بود از؛ جواد منصوری فرمانده، عباس زمانی معروف به ابوشریف فرمانده عملیات، علی محمد بشارتی مسئول اطلاعات، یوسف فروتن مسئول روابط عمومی، اسماعیل داودی، مسئول بخش اداری و مالی، یوسف کلاهدوز مسئول آموزش و محسن رفیقدوست مسئول تدارکات شدند. ابراهیم حاجی محمدزاده مسئول هماهنگی استانها شد.
از اردیبهشت ۱۳۵۸ تا شهریور ۱۳۶۰ جواد منصوری، عباس آقازمانی (ابوشریف)، عباس دوزدوزانی و سپس مرتضی رضایی سرپرستی سپاه را بر عهده گرفتند. در شهریور ۱۳۶۰ محسن رضایی در ۲۸ سالگی از سوی سید روحالله خمینی به این سمت منصوب شد و تا سال ۱۳۷۶ به مدت ۱۶ سال در این سمت ماند.
نام جعفر شفیعزاده در این جا هم نه در میان فرماندهان و نه حتی نیروهای کادری درجه دو یا سه سپاه به چشم نمیخورد. با اطمینان میتوان گفت که اگر به فرض چنین کسی هم وجود خارجی داشته باشد جزو بنیانگذران سپاه نبوده است.
تنها «شفیعزاده» موجود در روایات تاریخی قبل و بعد از انقلاب که در رابطه با سید مهدی هاشمی هم بوده، «اسدالله شفیعزاده» از اعضای گروه موسوم به «باند مهدی هاشمی» است که در کشتن آیتالله شمسآبادی، روحانی شاخص و امیر عباس بحرینیان، رئیس کمیته انقلاب اصفهان دست داشتند و بعد هم فراری شدند. در کتاب ادعا شده که این شفیعزاده از بستگان جعفر شفیعزاده است و اساسا به واسطه او به مهدی هاشمی معرفی شدهاست. در وضعیتی که در کتاب خاطرات ریشهری به اسدالله شفیعزاده اشاره شده اما هیچ جا سخنی از جعفر شفیعزاده نیست.
یکی از استنادات کسانی که بر حضور جعفر شفیعزاده در میان اطرافیان سید مهدی هاشمی اصرار دارند اعترافات او بعد از دستگیری مجدد بعد از انقلاب است. در ویدیویی که از اعترافات سید مهدی هاشمی در سال ۱۳۶۶ وجود دارد او نه به «جعفر شفیعزاده» که در نام بردن از افرادی که مرتکب قتل شمسآبادی شدند به «برادرانِ جعفرزاده و شفیعزاده» اشاره میکند. (دقیقه ۳)
جعفر شفیعزاده نه تنها در سمتهای ادعایی اثر و رد پایی ندارد و تا جایی که ما جستجو کردیم در هیچ یک از منابع اصلی و حاشیهای در مورد انقلاب هم به او اشاره نشده، بلکه فارغ از این سمتها هم جستجوی نام او به هر شکلی فقط ما را به کتاب مذکور میرساند. در اکثر قریب به اتفاق موارد نیز نامش به همراه شخصیت خلق شده در این کتاب «دوریان مکگری» برده میشود. این وضعیت در مورد دوریان مکگری هم صادق است و نام او در کنار جعفر شفیعزاده و با استناد به این کتاب است که دیده و شنیده میشود، اگر نه ردی از او در منابع فارسی و انگلیسی دیگر وجود ندارد.
ادعاهای کتاب «در پشت پردههای انقلاب»
در کتاب «در پشت پردههای انقلاب» به جز اینکه شفیعزاده سرتیم محافظان خمینی بوده و از بننیانگذاران سپاه ادعاهای بیاساس متعدد دیگری هم مطرح شده که درستیسنجی همه آنان ممکن نیست. از این رو ما به بررسی دو مورد از آنان بسنده میکنیم.
در این کتاب به نقل از شفیعزاده نوشته شده که او در سال ۱۳۵۴ در دمشق، به همراه بابی ساندز (که در کتاب به اشتباه ساندرز نوشته شده) مبارز ایرلندی و از اعضای ارتشآزادیخواه ایرلند دوره چریکی دیده است. سال ۱۳۵۴ شمسی معادل سال ۱۹۷۵ میلادی است.
بابی ساندز در سال ۱۹۷۳ میلادی (۱۳۵۲ شمسی) به جرم حمل اسلحه دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شد و در سال ۱۹۷۶ میلادی، ۱۳۵۵ شمسی آزاد شد. از این رو در زمان مورد ادعای این کتاب او در زندان بوده و نمیتوانسته در دمشق یا هر جای دیگری آموزش چریکی بگیرد.
بحث دیگری که هم در ویدیو مذکور و هم در کتاب منسوب به جعفر شفیعزاده به آن پرداخته شده غارت موزه ملی است. در ویدیو عکس جلد کتابی با عنوان «تاراج بزرگ» گذاشته شده و راوی میگوید در آستانه انقلاب ۵۷ آثار باستانی موزه به دست انقلابیون دزدیده شده و به خارج از ایران منتقل شد و ۱۱ نفر از کارکنان موزه که مقاومت کردن شبانه به دستور مکگری و قطبزاده تیرباران شدند.
کتاب «تاراج بزرگ» نوشته محمد قلی مجد و ترجمه مصطفی امیری و گلاره مرادی است. در عنوان کامل کتاب «تاراج بزرگ آمريكا و غارت ميراث فرهنگی ايران (۱۹۴۱ - ۱۹۲۵م/ ۱۳۲۰- ۱۳۰۴ ش)» مشخص است که بر دوره تاریخی ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ متمرکز است و به سال ۱۳۵۷ نمیپردازد. کتـاب به استناد بایگانی وزارت امور خارجه آمریکا روابط ایران و آمریکا در حوزه باستانشناسی و کشف و انتقال میراث باستانی ایران طی سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ را پوشش میدهد. فارغ از محتویات کتاب و موضوعاتی که به آن پرداخته میشود آخرین سالی که کتاب به آن پرداخته سال ۱۳۲۰ و ۳۷ سال قبل از انقلاب ایران است و حرفی از «غارت موزه ملی» در آن نیست.
در کتاب خاطرات جعفر شفیعزاده ادعا میشود که او روز ۱۲ بهمن با خمینی از فرانسه به ایران برگشت به همراه «چریکهایش» و دوریان مک گری، هاشمی رفسنجانی، ابوشریف و… موزه ملی یا همان موزه آثار باستانی را غارت کرد. در فاصله بین ۱۲ تا ۲۲ بهمن، در یک شب صدها اثر تاریخی که فقط ۱۶ تا از آنها ارزشی بالغ بر ۴۰۰میلیون دلار داشت دزدیدند و ۱۱ نفر از کارکنان موزه را کشتند.
هیچ ردی از عملیاتی چنین وسیع نه در منابع نزدیک به جمهوری اسلامی و نه منتقدان نظام وجود ندارد و باز هم همه مطالبی که به چنین غارتی اشاره دارد تنها به کتاب شفیعزاده برمیگردد.
گزارشهای متعددی از سرقتهای ریز و درشت طی دههها از موزه ملی وجود دارد، اما در هیچ گزارشی حرف از سرقتی چنین خونین و گسترده و آشکار نیست. «سرقت ۱۵ سکه طلا و نقره و یک گردنبند از نمایشگاه موزه ملی ایران در سال ۱۳۷۰، سرقت ۳۸۵ سکه طلا و نقره و شش قلمدان از بخش اسلامی موزه ملی در سال ۱۳۷۱» از جمله سرقتهای موزه ملی است که در گزارش سارا امتعلی در بیبیسی فارسی در سال ۱۳۸۶ به آن اشاره شد.
همچنین سرقت و ذوب کردن لوح زرین هخامنشی یکی از مهمترین این سرقتها از موزه ملی بود. این لوح یکی از چهار لوح زرین و سیمین هخامنشی از کاخ آپادانا بود که در دوره پهلوی اول در تخت جمشید کشف شد. به گفته محمدرضا کارگر، رئیس موزه ملی ایران در سال ۱۳۸۱، بعد از انقلاب به دلیل ناامنی سایر موزهها تصمیم بر این شد که این الواح به موزه ایران باستان منتقل شوند. الواح سیمین و زرین اما گویا در جریان این انتقال سرقت شده و هیچ گاه در موزه ایران باستان ثبت نشد. بعدها لوح سیمین پیدا شد اما لوح زرین نه. در سال ۱۳۹۹ رسانهها با خبر شدند که نصرتالله معتمدی، رئیس موزه ملی ایران در سالهای ۶۰ و ۶۱ لوح زرین هخامنشی را تکهتکه کرده و با کمک برادرزنش آن آب کرده، به قیمت یکمیلیون تومان فروخته، و یک پیکان خریده است.
این گزارشها مهمترین موارد گزارش سرقت است که از موزه ملی ایران وجود دارد و از این رو به نظر میرسد که داستان منتسب به جعفر شفیعزاده و دوریان مک گری در این باره هم قصهپردازی و به دور از واقعیت است.
داشتن اطلاعاتی مانند روابط مخفی CIA با انقلابیون ایران تنها بعد از انتشار اطلاعات طبقهبندی شده نهادهای اطلاعاتی و امنیتی کشورها یا نشت اطلاعات از منابع معتبر ممکن است. اما بنابر تحقیقات ما افرادی که در این ویدیو و کتاب و با استناد به این اطلاعات خلق شدند، یعنی جعفر شفیعزاده و دوریان مکگری هیچکدام وجود خارجی ندارند و زاییده ذهن نویسنده ناشناس کتابند.